جدول جو
جدول جو

معنی یله کردن - جستجوی لغت در جدول جو

یله کردن
ترک کردن، رها کردن، واگذاشتن، وانهادن، واهشتن، واهلیدن، هلیدن، بدرود گفتن، چپ دادن برای مثال گله کرد باید به گیتی یله / تو را چون نباشد ز گیتی گله (فردوسی - ۲/۳۱۸)
تصویری از یله کردن
تصویر یله کردن
فرهنگ فارسی عمید
یله کردن(لَ / لِ کَ دَ)
رها کردن و گذاشتن و سر دادن. (ناظم الاطباء). رها کردن. (فرهنگ جهانگیری). ول کردن. اطلاق. (از یادداشت مؤلف). بر جای نهادن:
عنان را بدان باره کرده یله
همی راند ناکام تا باهله.
فردوسی.
دوش چو کرد آسمان افسر زر ز سر یله
ساخت ز ماه اختران باره وعقد مرسله.
فلکی شروانی (از جهانگیری).
، ترک گفتن جایی. چیزی یا کسی را ترک کردن و با خود نبردن آن را. گذاشتن و گذشتن. (یادداشت مؤلف). بر جای نهادن:
زمانی نکرد او یله جای خویش
بیفشرد بر کینه گه پای خویش.
فردوسی.
به پیش اندر آورد یکسر گله
بنه هرچه کردند ترکان یله.
فردوسی.
نکردم سپه را به جایی یله
نه از من کسی کرد هرگز گله.
فردوسی.
اعیان و روی شناسان چون ندیمان و جز ایشان بنه یله کردند. (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 48). گفت ای بیچاره در پس بیمی نه و در پیش امیدی نه، چرا گریختی و مادر را یله کردی ؟ (ایضاًص 201). امیران سبکتکین و محمود از هرات برفتند و والی سیستان را به پوشنگ یله کردند. (ایضاً ص 202). ولکن با احمد احکامها باید به سوگند و پسر را باید که به گروگان اینجا یله کند. (ایضاً ص 268).
چاره کن خوش خوش از او دست بکش زیرا
یله بایدت همی کرد به ناچارش.
ناصرخسرو.
هر شاه که داشت دولت و بخت جوان
هر دو یله کرد و خودبرون شد ز میان.
امیرمعزی.
گله از خود کنم که تا چو منی
خدمت چون تویی چرا یله کرد.
انوری.
دگر مابقی را ز گنج و سپاه
یله کرد و بگذشت از آن کوچگاه.
نظامی.
شیرداران دو شیر مردم خوار
یله کردند بر نشانۀ کار.
نظامی.
کمینگاه دزدان شد این مرحله
نشاید در او رخت کردن یله.
نظامی.
هله دوشت یله کردم شب دوشت پله کردم
دغل و عشوه که دادی به دل پاک بخوردم.
مولوی.
ای موسی جان چوپان شده ای
در طور بیا ترک گله کن
تکیه گه تو حق شد نه عصا
انداز عصا وآن را یله کن.
مولوی.
- عنان یله کردن، زمام اسب رها کردن تا تند و تیز بدود:
عنان کرد بر صید صحرا یله.
نظامی.
، ترک کردن. ترک گفتن. رها کردن. دست برداشتن. دل برداشتن. صرف نظر کردن.از دست نهادن. (از یادداشت مؤلف) :
همی تنگ این بگذرد بر گله
نشاید چنین کار کردن یله.
فردوسی.
گله کرد باید ز گیتی یله
تو را چون نباشد ز گیتی گله.
فردوسی.
ای ترک همی باز شود دل به سر کار
آن خو یله کرده ست که ورزید همی پار.
فرخی.
با آوردن محمد برادرش مرا چه کار بود یله می بایست کرد. (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 48). خراسان و این نواحی یله کنم با سلطانی بدین بزرگی و حشمت که چندین لشکر و رعیت دارد. (ایضاً ص 582). اکنون مسأله دیگر شد و ما قصد کردن بر آن سو یله کردیم که شغل فریضه در پیش داریم. (تاریخ بیهقی).
یله کی کردی هر فاحشه را جاهل
گرنه از بیم حد و کشتن و دارستی.
ناصرخسرو.
فرمان کردگار یله کرده
شه را لطف کنی که چه فرمایی ؟
ناصرخسرو.
وز دیدن و شنودن دانش یله نکرد
چون دشمنان خویش چنین کور و کر مرا.
ناصرخسرو.
بده پند و خاموش یک چند روزی
یله کن بدین کرّۀ تیزتازش.
ناصرخسرو.
خط را یله کن که از کمان ابروی تو
چشم از چپ و راست می زند تیر هنوز.
سوزنی.
، واگذاشتن. واگذار گردن. بازگذاشتن. به عهدۀ کسی قرار دادن. صرف نظر کردن به خاطر کسی. واگذار کردن به. واگذاشتن به.دادن به. (از یادداشت مؤلف) :
خانه خالی بهتر از پر شیر و گرگ
دانیال این کرد بر دانا یله.
شاکر بخاری.
مجلس پراشیده همه میوه کراشیده همه
هر روی پاشیده همه بر چاکران کرده یله.
شاکر بخاری.
بدوگفت شاه ای زن کم سخن
یکی داستان گوی با من کهن
بدان تا به گفتار تو می خورم
دمی در دل اندوه را بشکرم
به تو داستان نیز کردم یله
از این شاهت آزادی است از گله.
فردوسی.
کنم هرچه دارم به ایشان یله
گزینم ز گیتی یکی پیغله.
فردوسی.
همگان به نوایند و چه کار کرده اند که مالی بدین بزرگی پس ایشان یله باید کرد. (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 258). و آنچه گشاده آمده است به برادر یله کنیم که نه بیگانه را بود. (تاریخ بیهقی). گرگانیان... لشکرگاه و خیمه ها و هرچه داشتند بر ما یله کردند تا دیگهای پخته. (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 467). امیر...گفت از گوسفندان خاص پدرم وی بسیار داشت یله کردم بدو. (ایضاً ص 123).
خداوند این کشتورز و گله
به من شاه چین کرد این ده یله.
اسدی.
نشاط جوی و فلک را به کام خود یله کن
نبید خواه و جهان را به کام خود بگذار.
مسعودسعد.
عشق دلبر قرعه زد چون دل نصیب او رسید
راه پیشش برگرفتم دل بدو کردم یله.
مسعودسعد.
- به یزدان یله کردن، به خدا واگذار کردن.واگذاشتن به خدا. به تقدیر الهی واگذاشتن:
بدو گفت خاقان که ما را گله
ز بخت است و کردم به یزدان یله.
فردوسی.
- یله کردن کاری بر (به) کسی، رها کردن بدو. تفویض بدو. توکیل بدو. به عهدۀ او واگذاشتن. (یادداشت مؤلف) :
این سگی بود پاسبان گله
من بدو کرده کار خویش یله.
نظامی.
، هشتن. بگذاشتن. گذاشتن. گذاردن. نهادن. بر جای گذاشتن. ساکن کردن و قرار دادن. (یادداشت مؤلف) : روشنک را به زنی گرفت [اسکندر] پس بفرمود تا آنجا [در سیستان] که دیده بان قلعه بود قلعۀ جداگانه کردند و روشنک آنجا یله کرد تا از کار فارغ شد. (تاریخ سیستان). لشکر رابه بلخ یله کند و جریده بیاید. (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 533). بدانکه آن بخشایش که بدان ماده آهو کردی و این بچگک بدو بازدادی و اسب خود را بی جو یله کردی ما شهری را که آن را غزنین گویند و زاولستان بر تو و فرزندان تو بخشیدیم. (ایضاً ص 201)، اجازه دادن. آزادی دادن. آزاد گذاشتن. رخصت دادن. گذاشتن. (یادداشت مؤلف) :
او مر او را در آن یله کرده ست
مهر او را ز دل خله کرده ست.
عنصری.
که شادی کنان اندر این بوستان
تو شادی کنی گرکنندت یله.
عنصری.
اگر وی را بر این نهاد یله کنیم آنچه خواسته آمده است... فرستاده آید. (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 75). اگر پادشاه سخن من بشنود و بر رای من کار کند چنان سازم که ایشان را قدم بر جای یله نکنم که نهند. (ایضاً ص 600). داد ده و سخن ستم رسیدگان بشنو و یله مکن که این لشکر ستم کنند که بیدادی شوم باشد. (ایضاً ص 565). مهر و شفقت پدری مرا یله نکرد. (منتخب قابوسنامه ص 2). عبدالرحمان [ابن ملجم] را بیاوردند که بکشندش گفت مرا یله کنید تا بروم و معاویه را بکشم. (مجمل التواریخ والقصص).
گر مردی بازرستی از من
کردم یله خوه بمیر خوه زی.
سوزنی.
، آزاد کردن. (ناظم الاطباء) (یادداشت مؤلف). خلاص نمودن. (یادداشت مؤلف) : خوارزمشاه آواز داد که یله کنید. (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 324)، به آزادی در چراگاه گذاشتن. برای چرا رها کردن:
به جایی که هر سال چوپان گله
بر آن دشت پرآب کردی یله.
فردوسی.
شبان رفت نزدیک صاحب گله
گله کردبر کوه و صحرا یله.
نظامی.
تسییب، یله کردن ستور و آنچه بدان ماند. (دهار) (تاج المصادر بیهقی)، ول کرده شدن. (ناظم الاطباء)، فرستادن. ارسال.اعزام. (یادداشت مؤلف) : به سرخس نیز لشکر است و همچنین به قاین و هرات نیز فوجی یله کنیم و همگان را باید که گوش به اشارۀ صاحب دیوان باشند. (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 502)
لغت نامه دهخدا
یله کردن((~. کَ دَ))
رها کردن، واگذاشتن
تصویری از یله کردن
تصویر یله کردن
فرهنگ فارسی معین

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از پیله کردن
تصویر پیله کردن
کنایه از دربارۀ مطلبی بیش از حد سماجت و پافشاری کردن، اصرار کردن، در پزشکی ورم کردن لثه، چرک و ورم کردن پای دندان
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از حیله کردن
تصویر حیله کردن
فریب دادن، کلک زدن، حقّه زدن، فریفتن، نارو زدن، خدعه کردن، مکر کردن، تنبل ساختن، غدر داشتن، غدر اندیشیدن، غدر کردن، چپ رفتن، دستان آوردن، سالوسی کردن، نیرنگ ساختن، تبندیدن، اورندیدن، ترفند کردن، شید آوردن، کید آوردن، مکایدت کردن، پشت هم اندازی کردن، گربه شانه کردن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از شله کردن
تصویر شله کردن
قصاص کردن، کشتن قاتل به خون خواهی مقتول
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از گله کردن
تصویر گله کردن
شکوه کردن، شکایت کردن
فرهنگ فارسی عمید
(هََ ءَ)
پیله کردن دندان، گوشت بن آن آماس کردن. گرد آمدن ریم در بن دندان دردگن و بر اثر درد ظاهر شدن، (... کرم ابریشم) ،بادامه تنیدن کرم ابریشم از لعاب دهان به دور خویش، (... چشم) ، جوش کوچک در پلک برآمدن.
- پیله کردن بکسی، او رابسماجت رنج دادن. دراز واکاویدن با وی. اذیت کردن با ابرام کسی را. بکاری بیهوده نسبت بکسی دوام ورزیدن چون مستان. او را با تکرار گفتاری یا عملی بستوه آوردن. با سماجت کسی را با دست یا زبان ایذاء کردن یا توجه کردن بوی بیش از اندازه چنانکه مستان در بعضی اوقات: چرا مثل مستها بمن پیله میکنی
لغت نامه دهخدا
(فُ مُ دَ)
ویله زدن. بانگ برزدن. نعره برآوردن:
به بالا برآمد جهانجوی مرد
چو رعد خروشان یکی ویله کرد.
فردوسی
لغت نامه دهخدا
تصویری از چله کردن
تصویر چله کردن
زه کردن کمان را کمان را چله بستن
فرهنگ لغت هوشیار
شکایت کردن شکوه کردن: پس (طبیب) پیش پیغمبر آمد علیه السلام گله کرد که مرین بنده را برای معالجت اصحاب بخدمت فرستاده اند و در این مدت کسی التفاتی نکرد
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از غله کردن
تصویر غله کردن
غله دادن زمین و ملک
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از خله کردن
تصویر خله کردن
خالی کردن، رها کردن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از اله کردن
تصویر اله کردن
چنین و چنان گفتن، لاف زدن
فرهنگ لغت هوشیار
کشتن قاتل بعوض مقتول قصاص کردن: شله کردند مرا و پس از آن رفت سوی جهنم آن نادان. (سنائی)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از رله کردن
تصویر رله کردن
باز پخشیدن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ویله کردن
تصویر ویله کردن
ویله زدن: (ببالا بر آمد جهانجوی مرد چو رعد خروشان یکی ویله کرد)، ناله کردن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از پیله کردن
تصویر پیله کردن
سماجت و پا فشاری کردن
فرهنگ لغت هوشیار
چاره کردن، افسون کردن نیرنگ زدن، گریسیدن فریبیدن چاره کردن به دام انداختن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ویله کردن
تصویر ویله کردن
((~. کَ دَ))
ناله کردن
فرهنگ فارسی معین
تصویری از پیله کردن
تصویر پیله کردن
((~. کَ دَ))
پافشاری کردن، اذیت کردن
فرهنگ فارسی معین
تصویری از شله کردن
تصویر شله کردن
((شَ لِ. کَ دَ))
قصاص کردن
فرهنگ فارسی معین
تصویری از غله کردن
تصویر غله کردن
((~. کَ دَ))
غله دادن زمین و ملک
فرهنگ فارسی معین
توطئه چیدن، نیرنگ زدن، افسون کردن، چاره کردن، چاره اندیشیدن، تدبیر اندیشیدن، ترفند به کاربردن
فرهنگ واژه مترادف متضاد
تصویری از گله کردن
تصویر گله کردن
Flock, Grumble
دیکشنری فارسی به انگلیسی
تصویری از گله کردن
تصویر گله کردن
se rassembler, grogner
دیکشنری فارسی به فرانسوی
تصویری از گله کردن
تصویر گله کردن
reunir-se, resmungar
دیکشنری فارسی به پرتغالی
تصویری از گله کردن
تصویر گله کردن
sich versammeln, murren
دیکشنری فارسی به آلمانی
تصویری از گله کردن
تصویر گله کردن
gromadzić się, marudzić
دیکشنری فارسی به لهستانی
تصویری از گله کردن
تصویر گله کردن
собираться , ворчать
دیکشنری فارسی به روسی
تصویری از گله کردن
تصویر گله کردن
збиратися , бурчати
دیکشنری فارسی به اوکراینی
تصویری از گله کردن
تصویر گله کردن
agruparse, gruñir
دیکشنری فارسی به اسپانیایی
تصویری از گله کردن
تصویر گله کردن
radunarsi, brontolare
دیکشنری فارسی به ایتالیایی
تصویری از گله کردن
تصویر گله کردن
zich verzamelen, mopperen
دیکشنری فارسی به هلندی
تصویری از گله کردن
تصویر گله کردن
झुंड बनाना , बड़बड़ाना
دیکشنری فارسی به هندی